مزمزه طعم ثانیهها
(نگاهی به کتاب: نگهبان ماموت، نوشته بهروز فردوس)
برای «بهترین بودن در کار خود»[1]، باید اهل خودانتقادی و یادگیری مدام باشیم.
خاکی
اشاره
نگارنده هر روز که میگذرد به شگفتیهای زندگی بیشتر پی میبرد و بیشتر ایمان میآورد که چیزی (امری) ناشناخته او را در میان انتخابهای آگاهانهاش به سویی خاص میراند و در جانش هدایتگری میکند. این موضوع قانونی برای همه نیست و فراتر از بحث های نخنمای جبر و اختیار و تقدیر و سرنوشت است. هر کسی در کارگاه هستی، پرونده پرسنلی ویژه خود را دارد و بر دستگاهی کار میکند و با نظام ویژهای کارفرمای جهان ارزیابیاش میکند و تنبیه و تشویق میشود. این نگره من، باور تجربی کسی است که هم به علم باور دارد و هم تعقل فلسفی و هم بی باور به معنای جبرگرایانه سرنوشت.[2]
برای جلسهای دعوت میشوی، جلسه لغو میشود، به دیدار کس دیگری میروی در حوالی محل آن جلسه. با مسئول جلسه برگزار نشده تماسی میگیری،دعوت میشوی تا بعد از دیدار سری به آنجا بزنی، بعد از دیدار راه میافتی به سوی محل جلسه برگزار نشده. سر راه به کتابفروشی برمیخوری زیرپلهای که چهل سال پیش از آن کتابی خریدهای. به وجد میآیی و با شور و حال ماجرای خرید چهل سال پیشت را تعریف میکنی. برخورد کتابفروش بهرغم تنگنای زمانی که داری، نگهت میدارد تا تندوتند گپی بزنی دربارۀ اوضاع زمانه و نشر و به کتابها شتابزده بنگری. دو سه کتابی میخری، ناگهان چشمت به کتابی میافتد که تو را به پارسال همین روزها میبرد و به یادت می آورد سخنرانی در سالن شرکتی و دیدن عکسی در گوشه آن سالن و توضیح میزبانت که این عکس موسس این شرکت است. آری این همه قصه گفتم برای گزارش خرید کتاب کوچک جیبی به نام: نگهبان ماموت.
کامل این متن را در پی دی اف زیر بخوانید