نگاهی به کتاب: چون بوی تلخ خوش کندر
بهانه:
فرهاد مهراد خواننده بزرگ نسل ما بتدریج از سال 78 حالش وخیم شد. او به هپاتیت سی مبتلا شده بود. سه سال بعد به دلیل شدت یافتن بیماری به فرانسه رفت و سه ماه آخر عمرش را در خانه یکی از بستگان همسرش در شهری کوچک در شمال فرانسه گذراند و در نهایت در 9 شهریور 1381 در سن 59 سالگی در پاریس درگذشت و در گورستان تیه در جنوب پاریس به خاک سپرده شد.
مقدمه:
برای نگارنده هرگز چند و چون زندگی هنرپیشگان، نوازندگان، خوانندگان، ورزشکاران نقاشان، مجسمهسازان و خطاطان… مهم نبوده و نیست. آنها را در هنر و مهارتشان خلاصه کرده و تمایل نداشتهام بیشتر از دستاوردهای هنریشان از زندگی آنها چیزی بدانم، اما شناخت زندگی بسیاری از تولیدکنندگان اندیشه مانند دانشمندان علوم انسانی، فیلسوفان، نویسندگان و شاعران، همواره برایم کار بسیار دلانگیزی بوده و هست زیرا این افراد شناسندگان جهان هستند. برای من قابل تصور نیست که نظریهای، فلسفهای، قصهای یا سرودهای جدای از تجربۀزیسته خالق آن شکل بگیرد. در لابلای زندگی گروههایی که بر شمردم همواره پیامها و آموزه های ویژهای برای من هست که برایم کارساز هستند. آری برای من اهمیتی ندارد که بفهمم خواننده ای که صدایش را دوست دارم معتاد است یا نه، اما شاعری که دوست دارم معتاد بودنش نمیتواند مهم نباشد، زیرا گمان میکنم بسیاری از تصویرهایی که او خلق می کند حاصل یک ذهن بیمار اسیر مخدر است لذا باید هشیار باشم زیرا اگر بسیاری از تصویرهایش از زندگی انسانی را بپذیرم احتمال دلسپردنم به موهومات حاصل از مخدرات او افرایش خواهد یافت، یا اگر فیلسوفی مداح ظالمان است چگونه می توان باورکرد بخشی از نگرش فاسفی او در فلسفهاس ریزش نکرده باشد یا قصهنویسی که پیوسته قصه غصه مینویسد و تلخی های زندگی فردی اش را چونان قانون های هستی انتشار می دهد چگونه می توان به آنچه می نویسد حساس نبود.
آشنایی من با فرهاد
هفته گذشته هنگامی که کتاب ” چون بوی تلخ خوش کندر ” را روی پیشخوان کتاب فروشی دیدم به خودم گفتم در این روزگارتلخکامیها، این چه بوی خوشی است که تلخ هم هست؟!
تمام راه را تا خانه اسیر این پرسش بودم که چه فرمانی در ناخودگاهم موجب شد تا این کتاب را بخرم وکنجکاو باشم که فرهاد چگونه زیسته است؟ چرا این همه سال که از مرگ مهراد می گذرد حتی یکبار نیز نام او را در اینترنت جستجو نکردهام .شاید قول فرهاد را پذیرفتهام که در پاسخ به خبرنگاری گفت : «من اگر حرفی بخوام بزنم، به قول شما با آواز و اینها زدهام»
در دهه پنجاه شمسی من دانشآموزی دبستانی بودم و خواهرم دانشجوی دانشسرا. او آخر هر هفته که به خانه می آمد صفحه گرامافون جدیدی با خودش می آورد. بی تردید در یکی از این هفته ها من با صدای فرهاد آشنا شدهام. آهنگ های “جمعه” و ” شبانه ” و “گنجشکک اشی مشی” او در آن ایام مرا شخت در حیرت فرو می برد. یادم هست که خواهرم میگفت به پچپچ اول آواز جمعه گوش بده، دارند میگویند امروز سیزده نفر اعدام شدند.( ماجرایی که شرح آن در کتاب آمده است که چگونه بیخبر از فرهاد، اسفندیار منفرد زاده، آهنگساز آن آهنگ با تکرار حرف (س ) میخواسته است تا نام ساواک را بیاورد یا سیاهکل که آن روزها نیروهای چپ، حماسهاش می دانستند.)
فرهاد در آیینه کتاب
این کتاب که در واقع شرح زیست جهان بیرونی و درونی فرهاد است و به سبک هنری او چندان توجه چندانی ندارد.کتاب تصویری از فرهاد را ارایه می کند که می تواند برای بسیار از جوانان هنرمند امروزی درس آموز باشد. این کتاب شرح چالش یک اراده است که روبروی صاحبش می ایستاد و زندگی او را به دگرگون شدن می خواند.
بررسی سیر زندگی فرهاد نشان میدهد که او تمام عمر میخواسته که “متفاوت” باشد و در زندگی هنری و شخصیاش راهی را رفته که شبیه دیگران نباشد. بی گمان حسی که او را ارضا میکرده است “کسی” غیر از دیگران بودن است. به همین علت در جای جای کتاب میخوانیم که چقدر او نگران ” ابتذال ” بوده و این نگرانی او را حتی به قلمرو وسواس های گوناگون نیز کشانده است، از وسواس درباره اتوی لباس تا انتخاب شعر و کلماتش.
شاید اصلیترین پرسش حیرت انگیزی که این کتاب برای خواننده ای که با رویکرد روانشناسانه آن را میخواند پیش می آورد این است که چگونه مردی در گوشه ای از کافههای آن روزگار دغدغه نیایش دارد، یا هنگام راه رفتن در پارک نگران نمازش هست، برای اجرای خوب به درگاه خدا دعا می کند و برای مادرش خیرات می کند و هر پنج شنبه سر قبر مادرش می رود تا فاتحه بخواند، برای ازدواج می خواهد که استخاره کند و اهل بخشش است…
آیا چنین شخصی میتواند تلخ به جهان بنگرد؟تلخی که زاییده احساس بیخدایی و پوچ دانستن نظام خلقت باشد؟ او حتی در برابر تقاضای وزارت ارشاد که عکس بهتری را روی کاستش بگذارد به ارشاد نامه می نویسد و زیر بار نمی رود که به قول خودش تصویر خوش و خرمی روی جلد کاست بگذارد، چرا چنین فردی باید اینگونه باشد؟
جالب است که فرهاد روی نوشتههایش عدد 159 را می نویسد. عددی که با حروف ابجد می شود: “هوالمعز “. فرهاد زیر همین عدد 159 در بسیاری جاها عبارت ” هوالغفور الشکور ” را مینویسد. فرهاد حضور خدایی را احساس میکند که غفور است و شکور. خدایی که میبخشد؛ اما فرهاد چرا از میان این همه اسماء الهی شکور را بر میگزیند؟ چرا مرد تلخکامی چون او چنان نامی را برگزیده است و “شکور” بودن خداوند را در ذهن و تجربه ی او درونی چه معنایی داشته است؟ آیا او نگاه به جامعه را با نوع نگرش به جهان یکسره بی ارتباط میدید؟
این عدد می تواند رمز درک عزت خداوند در زندگی او باشد. شاید اشاره به خدایی باشد که به او اراده رهایی از ذلت اعتیاد داد و مایه تن ندادن او به ابتذال. بی گمان به درک حضور چنین خدایی رسیدن است که به او اجازه نداد با حس تلخی که از جهان داشت دست به خودکشی بزند یا بهرغم اصرار رفقای قدیمی راضی به زندگی در خارج شود. او فقیرانه زندگی کرد و یک پیکان وانت اتومبیلش شد. وانتی که با آن “وحدت روانی” پیدا کرد و برایش دفترچه شرح احوال نوشت.
ادامه متن را میتوانید در فایل پیوست زیر مطالعه کنید:
:: فایل پیوست: دانلود متن کامل فرهاد مهراد: آوازخوان راد در فرمت pdf