دو ماهی است گاهی برق میرود، امشب هم نوبت ما شده و برق این محل رفته است.تا امشب فکر نکرده بودم که چه تعبیر جالبی برای برق در زبان فارسی هست! برق آمد، برق رفت، در این تعبیر برق درست مثل یک موجود زنده؛ اراده میکند برای آمدن و رفتن.
صدای نم نم بارانی با این موسیقی فضایی که از گوشی پخش می گردد آمیخته میشود. صدای زنجرهها و پارس سگها از عمق تاریکی با صدای آهنگ افغانی به گوش میآید، به نظر کارگرانی تیر فلک خورده در این تاریکی غم غربت سرنوشت تاریک خود را با آهنگی روشن میکنند . من زیر نور یک لامپ کوچک شارژی مینویسم، از همانها که در سفرها روی کتاب برای خواندن میگیرند، تا بیآن که چراغی روشن کنی که خرناسه بغل دستی قطع شود بشود چیزی خواند نوشتکی نوشت.
این رفتن برق را روزگاری آرامشبخش مییافتم. آن هنگام که شب امتحان میرفت و وجدان مرا به آرامش میبرد، یعنی اینکه اگر فردا امتحان خراب شد تنبلیهای من مایه آن نبوده ، بلکه رفتن برق دلیل آن بودهاست. آدمی چه نیازی به پناهگاه توجیه دارد . در آن هنگام هنوز عقل محاسبهگر برنامهریز چندان قوی نبود که بگوید: «آهای تو باید از مدتها پیش درست را میخواندی. در چنین شبهایی بود که مادرم تعریف میکرد که در کودکی آنها، سگ مرد ارمنی بنیامین اپراتور دیزل بزرگ تولید برق، مست میکرده و کلید برق را پایین میزدهاست و او مست خراب نیز در خواب و کل شهر در ماتم تاریکی.تا سالها که بعدها سگهای هوشمند را دیدم فکر می کردم مادرم قصه میسازد.
بعدها این رفتن برق برای من مصادف شد با صدای تیربار ضدهوایی و سپس صدای بمبی که هواپیمایی در شهر رها میکرد. باری، اکنون که برق میرود از شما چه پنهان خوشحال میشوم، احساس میکنم فرصتی برای تجربه هستی پیش میآید آن گونه که خدا آفرید. راستی همین شبی که در قرآن مایه آرامش خوانده شده چه خطری در آن است که خداوند فرمان دادهاست: باید به خدا از آن پناه برد.[1] برق که میرود چه تجربه شگفتی برایم حاصل میشود، سکوت غلیظتر و نابتر میشود و من رفته رفته در خویش فرو می روم. این حس غیرمنطقی،شاید نوعی حاصل سربرآوردن میلی فرامدرن ضدتکنولوژی باشد که در من مدتهاست پدیدار شده است. من همواره کوشیدهام زندگیام در حد ضرورتها به تکنولوژی وابسته باشد، چون چهره مرگآور جهان مدرن همواره مرا میهراساند.
چه میگویم، صدای دلداری مادرم از پشت کودکیهای هراسان از مشقهای ننوشته، به گوش میرسد که میگوید:
«حالا برق میآید. آری، صدایی امیدبخش در عمری که همیشه در انتظارآمدن نور در ظلمت آنم.»
[1] وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ. سوره فلق/ آیه 3