گاهنبشت: دفترک من

گاهنبشت: دفترک من

دفترک من،

ده‌روزی است که در میان انبوه کاغذ و کتاب ریخته و پراکنده در همه جای این خانه نمی‌دانستم که کجائی. همین ده دقیقه پیش که آمدم  به همین محل درازکش‌خوانی یا دمرخوانی در هال، چشمم ‌افتاد به گوشه جمال سپیدت. راست این است که این مدت نه این که وقت نبوده که تا با تو گفتگویی خاموش داشته‌باشم. خودت می‌دانی  که من بیکار عالمم و از تو شنواتر در این عالم کسی را هم نمی‌توانم پیداکرد. این توئی که آدمی بی‌هراس رو به تو می‌تواند هر چه را که دلش می‌خواهد به خودش بنویسد یا نه به حاضران و غایبان عالم بنویسد یا حتی دق‌دلش را از زمین‌و‌زمان پیش تو خالی‌کند…

باری دفترک من، به قول شمس در این ده‌روز چه کارکها که نکردم. یکسره عمر در ‌بنویس و بخوان و بفهم و بگو ‌و بشنو سپری شد. البته سهم همه این ب ‌هایی که گفتم  در این روزها برابر نبوده‌است، پاره‌ای از روزها، بعضی ب‌ ها پررنگ بوده‌اند و  بعضی روزهای دیگر برخی ب ‌های دیگر پررنگ‌تر. اینکه حس‌وحال بر  تو  قلم پراندنم کاستی ‌گرفته‌است، بخشی از هجوم ملال‌ بوده و بخشی دیگر هم ناشی از کتاب‌نویسی و موردنگاری‌. البته باورم این است که راز اصلی این رهاکردگی در این‌ است که من وجود تو را، این‌جا و آنجا آشکارکردم. یعنی به این و آنی گفتم  :من در این نهانخانه خاتون دفترکی دارم که شنوای صبور گزارش و گلایه‌هاست. شما هم داشته‌ باشید. ندانستم برخی چشم‌شوران، به رابطه من و تو، رشکشان میبرد و بین ما شکرآب می‌شود، یعنی تو خیس می‌شوی و این قلم نیز ناننوشتن پیشه‌ خواهد کرد. بله، من یادم‌ رفت که شاهدی مانند تو، همان بهتر که در پستوخانه‌ جان باشد. فراموش کردم اگر تو نباشی، من چقدر مجال خلاق‌ بودن را از دست‌ می‌دهم. هر چند که خودت می‌دانی با تو هم گزیده و هم سربسته می‌گویم و بسیاری سخنان همچنان ناگفته‌اند، ولی هر چه هست تو تنها امکان منی، تو اگر نباشی، با چه کسی، این دو کلمه حرف را هم می‌توان‌ زد.

امید آن که سینه‌ات همواره برای خراشیدن این قلم گشوده‌تر ‌باد.

                                                     اسفند 1403