گاهنبشت خودکاوانه: چرا کارآفرین نشدم؟

گاهنبشت خودکاوانه: چرا کارآفرین نشدم؟

گاهنبشت خودکاوانه:

چرا کارآفرین نشدم؟

 

این‌که انسان چه می‌بیند،‌ تابع دو چیز است: یکی این‌که به کجا می‌نگرد و دیگر این‌که تجربیات قبلی ادراکی و بصری‌اش به او آموخته که چه چیزی را ببیند.

توماس کوهن

 

اشاره

همیشه کندوکاو در لایه‌ها و ابعاد تجربهزیسته زندگی خویش، فقط برای این نیست تا بفهمیم چرا چیزی اینگونه یا نه آنگونه شد بلکه گاهی برای این هم هست که بفهمیم چرا قوه‌ای از مجموعه استعدادهای ما به فعلیت نرسید و به تعبیر روانشناسان به خودشکوفایی نرسیدیم؟[1] آیا ناخودشکوفایی مایۀ حسرت برای زندگی نازیسته نخواهد شد و پیدا و پنهان بر زندگی کنون ما سایه نمی افکند؟[2] امروز که به گذشته می‌نگرم و به مفهوم زندگی نازیسته می‌اندیشم بر این باورم که رویاهای تجربه ناشده، چون مین های منفجر نشده‌ای هستند که پای احوال لحظه حال ما روی آنها می رود و انفجارش تمامی داشته های اکنون ما را منفجر کرده و دود حسرت را در چشمان ما فرو می کند.

خودکاوی در پی یافتن پاسخی

این روزها که گاهی به زندگی و کارنامه کارآفرینان ایرانی سرک می‌کشم و خاطرات می نویسم، رفته رفته اسیر این پرسش شده‌ام که چگونه شد که من کارآفرین نشدم؟ آیا این انتخابم بود یا اجباری در چارچوب تقدیربود؟ یا نه آمیخته‌ای از این دو؟

من کارآفرین شدن را یک تقدیر گریز‌ناپذیر نمی‌دانم وگرنه محکوم آن می‌شدم[3] به همین دلیل پاسخ دقیق به‌این پرسش را با ارائه یک دلیل ناممکن می دانم و برای آن چند پاسخ مطرح می کنم:

پدرم با وجود این که کسب آزاد داشت، هرگز تمایل نداشت من به کسب‌وکار او توجه کنم و دور و بر محل کارش پیدایم شود. آنچه برای او اهمیت داشت علم‌آموزی بود و آن هم از نوع تجربی‌اش. او ادبیات بویژه شاعری را کار چوپانان می دانست هر چند خودش به شاهنامه علاقه داشت. در نگاه پدرم کار حاصل از تحصیل یک ارزش بود. او کارهای کسبه را حمالی می‌دانست. تلقینات او مایه آن شده بود تا من به کسبه با دیده تحقیر بنگرم و این احساس را داشته باشم که‌این جماعت به امور کم‌ارزش و سطح پایین می‌پردازند.[4] بر اثر همین القائات در دوران تحصیل در راهنمایی این احساس را داشتم که پدران دوستانم که کارمند بودند از پدران ما با ارزش‌ترند، لذا همیشه در این چارچوب فکر و حرکت می کردم که مهمترین کارم کتاب خواندن و آموختن است.

 

یادداشت‌ها

[1] ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ . سپس در همان روز است كه از نعمت [روى زمين] پرسيده خواهيد شد.(تکاثر/8)

[2] نک: فیلپیس،آدام ( 1402)حسرت،در ستایش زندگی نازیسته،انتشارات بیدگل

[3] البته پیداست که کارآفرین شدن را یک تقدیر ازلی و تاریخی نمی‌دانم وگرنه باید می گفتم در تقدیر من نبود. در نگاه من تقدیر فضای امکانی است که از برآیند وراثت ژنتیک، متغیرها و حوادث محیطی و اراده فرد خلق می‌شود. این عوامل جبری، فضایی امکانی را ایجاد می کنند که فرد در آن می تواند دست به عمل بزند .این حیطه پاسخگویی اوست ودر هر کسی ترکیب این عوامل به گونه‌ای است.

[4] جالب اینجا بود که من ضمن نگاه تحقیرآمیز به اهل کسب‌وکار، برای آنها دل می‌سوزاندم و نگاهی مهربانانه به آنها داشتم.

کامل این نوشته را در فایل زیر میتوان دید

راز کارآفرین نبودن من