تاملی در نقطهچینها در یادداشتهای روزانه آل احمد
دکتر غلامرضا خاکی
مقدمه
چندی است آن روزنامه محترم اقدام به انتشار یادداشتهای مرحوم آلاحمد نموده است. میتوان در شرایط فعلی این کار را یکی از خدمات تأثیرگذار در شناخت بهتر جلال آلاحمد فراتر از مردهبادها و زندهبادهای افراطی و تفریطی دانست. به دلیل این که این یادداشتهای بسیار شخصی پر از مطالبی هستند فارغ از روشنگریهای آل احمد درباره خود، آکنده از بد و بیراه به این و آن است، لذا در انتشار برای رعایت موازین اخلاقی، پارهای از حروف حذف و به جای آنها نقطهچین آمده است. این کار هم از شدت گزش ناسزاهایی که او نثار خود و دیگران کرده کاسته و هم پارهای از کارهای غیرشرعیاش نیز تصریح نشود.
به سادگی پیداست این کار بیهوده به نظر میرسد زیرا به آشکاری معلوم است که این کلمات چه بودهاند و منظور نویسنده از آنها چیست به قولی، ابلغ منالتصریح (گویاتر از آشکار است) هستند.
دلایل ناسزاگویی آل احمد
اینکه آدمیان چرا ناسزا میگویند دلایل گوناگونی دارد. میتوان این دلایل را با معیارهای روانشناختی، جامعهشناختی و تاریخی … دستهبندی کرد. پدیده ناسزاگویی بین اقشار گوناگون مردم، از عوام کوچه و بازار تا دانشآموختگان در اشکال گوناگون رایج است. این که چه چیزی در چه زمانهای و در کجا ناسزا پنداشته میشود نیز مقولهای قابل بحث است. این که آیا به وجود معیارهای فرامکانی و فرازمانی برای تشخیص ناسزا باور داشت یا نه، پرسشی جدی در حوزه اخلاق است. برای این که چرا آلاحمد اینگونه نوشته، دلایل گوناگونی را میتوان بر شمرد: مانند احساس ناکامی درونی، عصبیمزاج بودن، به شیوه مردم کوچه و بازار سخن گفتن به عنوان ارزشی در شباهت به مردم معمولی، شیوههای برخورد والدین و معلمان، فرهنگ محله کودکیهای او، عرف زمانه، فرهنگ کافهای، القای احساس صمیمیت در کلام، و احساس لذت انتقام.
دلایل کار او هر چه که باشند ناسزاگویی هر کس را باید یک ضعف شخصی دانست که نمیتوان آن را توجیه کرد بویژه آن که انتظار رفتار اخلاقی از رهبران فکری جامعه بیشتر است. هر چند نباید از همه مهمتر فراموش کرد که این یادداشتها واگویه یک نویسنده آزرده در خلوت با خود است، با خود سخن گفتن آزادانه مکتوب. بیتردید با توجه به روند تکاملی آل احمد میتوان احتمال داد اگر خودش زنده بود بخش زیادی از آنها در انتشار را حذف می کرد، (همچنان که در انتشار خسی در میقات کرد.) در کارهای رسمی آل احمد نیز مانند یک چاه و دو چاله چنین لحنی دیده نمیشود هر چند بازتاب همان آزردگیها از ابراهیم گلستان، همایون صنعیزاده و وثوقی در یادداشتها به گونهای دیگر است و همراه است با بد و بیراه به آنها.
اجبار به نگاشتن در هراس و تنهایی
به نظر میرسد آل احمد در ابتدای کار، این یادداشتنویسی را تحت تاثیر شیوه مد شده میان نویسندگان غربی آغاز میکند اما رفتهرفته این دفترها به سنگ صبوری برای فرار از انواع تنهاییها تبدیل میشود. او در یادداشتهای روز ۶ آبان ۱۳۴۴ نوشته است:
«درین فاصلۀ چهارماهه، سفر امریکا بوده است با یک دفتر سفرنامۀ ۱۷۱ صفحهای جدا ازین اباطیل، و بعد هم یک وقفۀ یک ماهه، به ترس از بازجویی و وارسی خانه که همه اوراق خصوصی را باز تپاند توی شیروانی. و دیروز این دفترها را در آوردهام.»[1]
گاه حتی احساس میکرده به دفتر سر نزده. در یادداشتهای روز پنجشنبه ۹ دی ماه ۱۳۴۴ هم آورده است: «باز این اباطیل رها شده، بدرک.»
یا در یادداشتهای روز ۸ دی ۱۳۳۷ مینویسد:
«بزرگترین رجحان یک عمر بیش از سیساله درین مُلک، آن است که همرنگ جماعت بشوی: دروغگو، دغل، منافق و قابل تحمل برای عوامالناس؛ در غیر این صورت، خشنی و ضعفداری یا بیبتهای و ابلهی و الخ … خندهدار نیست؟ برای گریز از چنین ابتذالی، چاره جز خودخوردن و سکوت نیست. به تو چه که در هر موردی دخالت کنی؟ درش را تخته کن و اگر حرفی داشتی، برای خودت بزن، توی این دفتر یا جزو اباطیل دیگر. حالا کمکم دارم احساس میکنم که این دفتر خودش مفرّی است برای آنچه نمیتوانی بگویی، یا نباید. اوایل امر این دفتر را شاید از روی مُد نگه میداشتم – که شکر خدا آن قسمتش اصلاً دزد برده شد – و بعد به عنوان یک تکلیف بار دوشم شده بود و حالا احساس میکنم مفرّی است، پناهگاهی برای حرفهایی که نمیشود یا نباید زد، که اگر بزنی، بیادبی، یا خشنی، یا ضعیفی، یا هزار عیب شرعی و عرفی دیگر داری. و باین مناسبت، تازه این اباطیل دارد جای خودش را باز میکند و اصالت پیدا میکند. و چه بهتر، مثلاً حالا دیگر هیچ اصراری ندارم که آنچه را احساس میکنم، به گلستان یا ملکی یا والا که برای تهران مصور آمده بود، یا وثوقی که برای کار مجلهاش مدتی ولکن نبود، بگویم. حالا دیگر آنچه را باید به آنها بگویم، درین اباطیل یادداشت میکنم و سر هر کدامشان را جوری بیخ طاق میکوبم.»
حتی گاه تردید میکرده که به نوشتن ادامه دهد یا نه؟ در یادداشتهای روز ۲۶ آذر ۱۳۳۹ میآورد:
«درست است که با شروع این دفتر سوم، باز همان سوال همیشگی مطرح است که برای چه؟ – و گرچه اصلاً مطرح نیست که برای که؟ – مینویسی این اباطیل را که اغلب از سرِ بیحوصلگی است و ترتیبی ندارد و دروننگری مکفی در آن نیست و از وقایع، گزارش معجّلی است و آنهم نه از همه وقایع، و تازه اگر هم از همه وقایع میبود، مگر چه اتفاقی در این خرابشده و درین محیطی ازین خرابشده که تو خودت را در آن زندانی کردهای، روی میدهد که قابل یادداشتکردن باشد؟ و ازین سوالهای بیجواب، ولی حالا دیگر خوشبختی جوابدهنده مقدّر در این است که به این کار باطل عادت کردهاست. هر وقت بیکار است، هر وقت بیکاره است، هر وقت دلتنگ است، هر وقت احتیاج به قلمزدن دارد، ولی چیزی برای گفتن ندارد، هر وقت میخواهد خودش را تحریک به نوشتن کند، هر وقت میخواهد مشق کند… و بسیاری مواقع دیگر، به این دفتر روی میآورد. و پیش آمدهاست گاهی که اباطیلی را جز درین دفتر نمیشدهاست حفظ کرد و چه بهتر. و اما مطلبی که برای ازین به بعد میماند، این است که باز یک هِی بزنم به خودم که مرتبتر باشم و منظمتر بنویسم و از تنبلی خودداری کنم و رخوت محیط را هر چه کمتر بپذیرم و الخ.»
دلایل حذف نشدن ناسزاها در انتشار
اکنون پرسش این است که چرا آن روزنامه محترم اصرار دارد که فحشهای آل احمد را به این شیوه بیاورد؟ آیا ناسزاهای او تقدس و ارزش خاصی دارند که باید آورده شوند؟ مثلا اگر پیوسته تصریح نشود که فلان چیز خوردم یا فلان کس فلان فلان شده، این یادداشتها ارزش و اعتبار تاریخی خود را از دست میدهند و سندیت آنها بیاعتبار میشود؟ آیا انتشار این فحشها اجازه نمیدهد تا آل احمد شخصی منزه و اخلاقی به نظر آید و خطای تاریخی صورت گیرد؟ آیا این کار واکنشی به مقدسسازان جلال نیست که دو سه جمله را از او گرفتهاند و میخواهند بگویند تمام شخصیت او این است؟
هر کسی که اندک شناختی از آلاحمد دارد، با این خصوصیات او آشناست، باید پرسید دیگر چه نیازی به این همه اصرار کردن؟! آیا نمیتوان انتظار داشت اگر آل احمد میماند و پیر و پخته یادداشتهای ایام سی سالگیاش را با ویرایش و پیرایشی منتشر می کرد؟ آیا خیلی از برداشتهای تند او از دیگران در هنگام چاپ احتمالی این یادداشت، تغییر نمیکرد و جسارتهای در زیر چهل سالگی خود را حذف و اصلاح کند و شخصیت پیراستهتری از خود به تاریخ ارائه کند. پاسخ هم میتواند منفی باشد هم مثبت، اما شواهد زندگی او رو به پایان عمر بیشتر به سمت پاسخ مثبت میرود. او در یادداشتهای روز ۱۹ مرداد ۱۳۳۹ مینویسد:
«خوب، این اباطیل هم به هزار صفحه رسید. گاهی فکر میکنم رها کنم و آنچه را هم سرقدم رفتهام، بریزم دور. باز گاهی میگویم: نه، چرا؟ عمرت را درین سطور نهادهای که با همۀ ابتذال و حماقت و کثافتش، معرف خوبی است، برگردان ناخودآگاه و شاید دقیقی است از عمر هدری که در این ملک میگذرانی. حوصلهاش را کردی، ورقی و قلمی میزنی و حوصله هم نکردی که هیچ. بههرصورت، در عرض چهار-پنج سال شدهاست هزار صفحه. همین طور پیش برود، خودش چیز قطوری است که شاید بعدها بتوان از آن خلاصۀ بسیار موجزی درآورد و چاپ زد.»
لذا باید گفت که این نقطهچینها بیشتر توجه خوانندگان را در کشف رمزها حساس کرده و از او چهرهای مخدوش و فحاش میسازد. آیا نباید نگران بود بسیاری از جوانان سادهدل که در معرض موج تهمتهای روزافزون به او قرار دارند با این کار روزنامه به دشواری بتوانند حرفهای حقی هم از او را بشنوند و بخوانند؟
اشتباه نشود سخن نگارنده بر سر سانسور محتوای یادداشتها به وکالت نداشته از جلال آل احمد (چونان وکالت محمدرضا حکیمی از دکتر شریعتی) نیست، سخن بر سر نقطهچینهای است که اگر هم نباشند هدف اصلی از محتوای این یادداشتها آسیبی نمیبیند. امید است در این کار به گونهای بازنگری شود که ساختار کلام او در یادداشتها حفظ شده و پیامهایش مخدوش نگردد.
[1] نک: نقل قولها از کتاب جلال ناخوانده،
گفتگوی نگارنده با محمدحسین دانایی برپایۀ یادداشتهای منتشرنشدۀ آلاحمد در بارۀ کتابهای غربزدگی و در خدمت و خیانت روشفکران میباشد که توسط انتشارات همرخ چاپ شده است.