مقدمه
سالهایی است که نام بعضی از کتابها را گذاشتهام: کتابهای رهزن. یعنی آن کتاب هایی که اتفاقی از راه می رسند و نظم نوشتن و خواندن برنامهریزی شده مرا بر هم می زنند. دو روز پیش کتاب زندگی و کارنامه آقای محمد اسماعیل قدس به دستم رسید و کار نوشتن و خواندنم را دچار وقفه کرد. همه چیز را کنار گذاشتم و به آن پرداختم. کتابی که به همت دکتر علی اصغر سعیدی گردآوری و نشر نی منتشر کرده است.
این کتاب مرا به سالهایی دور برد و گاه اشکی بر چشمانم نشاند. در لابلای سطرهای آن، نوجوانی را دیدم که بیشتر روزها پیش از رفتن به وعده دوم مدرسه، بعد از ناهار روی پله خانه چشمانش را به خطوط کتابی می دوخت و تند تند بیسکویت های پتی مانژ را یکی در پی دیگری در کاسه پر از یخ و نوشابه کانادادرای می زد و رویا می بافت. او همیشه با فریاد مادرش از جا می پرید و فوری آدامس شیکی به دهان می گذاشت و سراسیمه به سوی مدرسه می رفت. در تمام مسیر از خانه تا دم مدرسه، آدامس می جوید و با خود فکر میکرد آخر من کی بزرگ می شوم، دیر شد،آخر من کی جراح مغز و اعصاب می شوم؟…
رویاها دست از سرش بر نمی داشتند تا گردباد انقلاب از راه رسید و تقدیر، تمامی تدبیرهای او را بر باد داد.
تدبیرکند بنده و تقدیر نداند تدبیر به تقدیر خداوند نماند
کتاب جناب قدس در جان صاحب این قلم، تاسهای ( نوستالژیک/دریغناکی) را زنده کرد. کتاب یک آیینه گردید. آیینهای که بخش هایی از تاریخ از یاد رفته اش را به خاطرش آورد. آن نوجوان که اکنون معلم و نویسنده حوزه مدیریت است و کارآفرینی و چه و چه درس می دهد. نگارنده جناب قدس را یکی از روشنفکران حرفهای[2] ایران دانست که رسالتشان این است که تاریخ معاصر کشور را بکاوند تا بفهمند راز خمیازههای این گربه پیر خوابآلود به نام ایران چیست؟ این بازی مار و پله در ذات تاریخ ایران چیست؟….
باری در پایان خوانش کتاب مذکور اندوه ناشی از عقبگرد تاریخی مرا گرفت، برای رهایی از چنگال آن، شعر سپهری را با خود زمزمه کردم که:
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشتهاند.
پشت سر نیست فضایی زنده،
پشت سر مرغ نمی خواند.
پشت سر باد نمی آید.
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است.
پشت سر روی همه فرفرهها خاک نشسته است.
پشت سر خستگی تاریخ است.
پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد.
لب دریا برویم.
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوات را از آب.
ریگی از روی زمین برداریم
وزنِ بودن را احساس کنیم