از دیگران: هرمنوتیک عکس (یا کشف نهانی‌های تصویر)

از دیگران: هرمنوتیک عکس (یا کشف نهانی‌های تصویر)

ترجمه: مینو احمد زاده

تصاویر، حوزه قابل توجهی از فرهنگ ما را تشکیل می‌دهند. آنها را نباید صرفاً به عنوان رسانه‌های تصویری ثانویه، بلکه به عنوان حامل‌های اولیه معنا جدی گرفته شوند. این در مورد وضعیت و ارزش اطلاعاتی تصاویر، به ویژه رابطه بین تصاویر و زبان است. در فرهنگ جوامع پیشرفته بدون شک مسئله تصویر مدت‌هاست که از مرزهای یک علم فراتر رفته، تاریخ هنر دیگر تنها یک رشته کلاسیک نیست. تصاویر در زندگی روزمره رسانه‌ای و همجنین در علوم انسانی و فرهنگی همه جا حاضر هستند. تصاویر نیاز به تحلیل و تفسیر دارند، در این مرحله است که نیاز به هرمنوتیک تصویر اهمیت پیدا می‌کند. هرمنوتیک تصویر یک تکنیک اساسی است، ابزار روش شناختی برای دانشمندان روشنفکر و فرهنگی از رشته های مختلف. می توان طرح کلی موضوع را با قرار دادن اثر هنری به عنوان یک عینیت فرهنگی که درک را به چالش میکشد، ارایه داد و از هرمنوتیک گادامر استفاده کرد. واضح است که تصاویر نباید به ترتیب معنایی تقلیل یابند، که باید در تفسیر به دقت توسعه داده شوند. میتوان تصاویر را با تکیه بر نظر هربرت مید به عنوان «متن» درک کرد، تا جایی که می توان آنها را  به عنوان عینیت فرهنگی درنظر گرفت. آنچه هرمنوتیک عینی را به هم متصل میکند، بیش از هر چیز مفهوم تفسیری است که به صورت متوالی عمل میکند، یعنی در مراحلی که به صورت خطی از یکدیگر پیروی میکنند، ایتدا آگاهانه دانش زمینه ای را حذف میکند تا پس از قرائت هایی که به نظر معقول  می رسند، استقلال خود شی توسعه یابد. تنها در این صورت میتوان اطلاعات متنی را معرفی کرد و خوانش ها را برای ارزش توضیحی آنها بررسی کرد. تعمیم های ساختار نهایی منجر به تفسیری میشود که میتواند ادعای بین الاذهانی داشته باشد. حال هرمنوتیک تصویری را با یک مثال بیان کنیم:

کارآگاه به عنوان هرمنوتیست؟
شرلوک هولمز با پوزخندی تلخ روی صورتش، آقای شولتو مرده در اتاق زیر شیروانی خانه اش، اما اتاق قفل است و تنها خروجی دریچه ای در سقف، آنقدر کوچک است که عبور از آن برای شخص غیرممکن است. هولمز در کتاب رمان «نشانه چهار» با این وضعیت روبرو میشود که برای طرفداران جنایت به عنوان موقعیت اتاق گم شده آشناست.  هیچ کس  نمیتوانست وارد یا خارج شود، با این حال یک جسد در اتاق بود،در یک کلام: غیرممکن اتفاق افتاده است. هولمز نیز مانند دیگر همکارانش به حل معما یا به عبارت دیگر: تبدیل چیزهای عجیب به چیزهای آشنا میپردازد. هولمز  آیا یک هرمنوتیک است؟ هرمنوتیک به عنوان هنر تفسیر و رمزگشایی دقیقا با چنین موقعیتهایی ارتباط دارد. هنر آنها عبارت است از خوانایی پیامهای مرموز و قابل مشاهده بودن معانی پنهان. هولمز توضیح میدهد که«کاری را که باید انجام دهید این است که هر چیزی را که غیرممکن است کنار بگذارید، و هر چیزی که باقی می ماند، مهم نیست که چقدر بعید است، اما باید راه حل باشد.» او از هرمنوتیک صحبت نمی کند، او مدافع علم استنباط است. برای هولمز هیچ پازلی وجود ندارد فقط توضیحاتی درباره انسجام مطلق وجود دارد که ثابت می کند هر ارتباطی واضح است حتی اگر در ابتدا گیج کننده باشد. او به یک فرآیند استدلال منطقی اعتماد دارد. او ادراکات را جذب می کند و پیوسته به واقعیت اثبات شده آنها اعتماد دارد. بیایید ببینیم او چه میکند: او ذره بین و نوار اندازه گیری خود را بکار می گیرد و شروع به اندازه گیری و مقایسه می کند، روی زانوهایش در کف اتاق می چرخد، بینی بلند و باریکش فقط چند سانت با کف اتاق فاصله دارد مثل یم پرنده و بو میکشد مانند یک سگ آموزش دیده. مقایسه با حیوانات نشان می دهد ادراک چقدر اهمیت دارد و دقیق است. او در اینجا تصویر نیز ایجاد می کند، زیرا مشاهدات را مجزا در یک کل منسجم گرد هم می آورد. از نظر او حل معما به معنای ترکیب داده های حسی مطمئن و در نتیجه معتبر عینی با توضیحات احتمالی است.  فقط توضیحی که بطور ایده آل تمام جزییات پرونده را گرد هم می آورد می تواند به عنوان یک راه حل تلقی شود. در واقع :  یک روش علمی- شامل روش های تایید و جعل. در هرمنوتیک تصویر، آنچه مهمتر از دانش فرضی است، تمرین صبورانه است که بطور مدام انجام می شود. تفاوتهای زیر کارآگاه را از هرمنوتیک جدا می سازد: معمای یک پرونده جنایی در نهایت با راه حل از بین می رود، نقاشی ها نیز معما هستند، اما معماهای سازنده ای که همیشه می خواهند باشند. هرمنوتیک چشم انداز تاریخ  تاثیرات را می داند که باید با «استنتاج» بیگانه بماند. داده های ادارکی برای کارآگاه ارزش ذاتی ندارند، اما  در هرمنوتیک تصویر متفاوت است: جزییات قابل درک یک اثر هنری همیشه ارزش خود را دارند. در جایی که هر برداشت حسی لزوما توضیحی دارد، جایی برای دوسوگرایی وچود ندارد.  در هنر، باید فضایی برای معانی دوگانه و چندگانه حل نشدنی ایجاد شود. در دیدگاه کارآگاه، موضوع و موضوع مشاهده کاملا از هم جدا هستند. هرمنوتیست در یک بافت تاریخی با ابژه های خود – در مورد هنر می ایستد و نگاه سفت و سخت به اشیا ندارد، بلکه اشیا بر سوال او تاثیر می گذارند. هرمنوتیک فرض می کند که پرسشها و تبیین ها  به زمینه های فرهنگی بستگی دارند و بر موضوعات به عنوان فرآیندهای تاریخی تاثیر می گذارند. برای هولمز جهان همیشه یکسان است ولی برای هرمنوتیک در تغییر دایمی است. این بینش ها به معنای دور شدن از روش «دقیق» نیست، بلکه برعکس: یادگیری از هولمز به معنای شناخت محدودیت های روش او نیز هست، به همین دلیل است که مقایسه هرمنوتیک تصویر با یک پرونده جنایی در این مرحله باید کنار گذاشته شود.

پدیده هنری و ارتباط آن
اثر هنری به عنوان موضوع هرمنوتیک فلسفی – همانطور که گادامر در «نوشته های کوچک II (۱۹۶۷)» می پرسد: آیا آثار هنری به عنوان محرکی برای لذت بی غرض (کانت) میتوانند موضوع تفسیر هرمنوتیکی باشند؟ به عنوان یک نقطه اصلی بحث برای او، مشکل این است که آثار هنری که در زمان معینی خلق شده اند اکنون صرفا ابژه های لذت زیبایی شناختی- تاریخی نیستند و چیزی را منتقل نمی کنند، یعنی آیا «داشتن چیزی برای گفتن» تنها یک استعاره است، مبتنی بر یک ارزش طراحی زیبایی شناختی نامعین است- یا برعکس. که اثر در خودش معنای خودش را داشته و چیزی برای گفتن به ما داشته باشد؟ از نظر او، هرمنوتیک «هنر توضیح آنچه توسط دیگران گفته شده است، که در سنت با تلاش خودمان در تفسیر هرجا که قابل درک نیست، با آن مواجه می شویم. او خاطر نشان میکند که افزایش آگاهی تاریخی مردم باعث کاهش سوتفاهم و عدم درک احتمالی تمام سنتها (از جمله هنر) می شود.» ویژگی اثر هنری این است که اثر هنری فردی تجسم و بیانگر درون شخصیت نمادینی است که متعلق به همه موجودات است و هرمنوتیکی دیده می شود. هنر این مزیت را دارد که در گذشته، حال و آینده چیزی برای گفتن دارد فراتر از آنچه گفته شده است و باعث می شود واکنشی، شناسایی و تغییر کند، همانطور که در مورد نشانه های توسعه یافته چنین است. یک بازی تنیس یا فوتبال اهداف و قوانین خود را ایجاد کرده و توسعه می دهد. بازی بیان خود حرکت بازی است و بر تماشاگران اثری متحرک میگذارد و مشارکت درونی می طلبد، این آغاز ارتباط انسان است و این فعالیت بین بازیکن و تماشاگر فاصله نمی شناسد پس بازی چه ربطی به هنر دارد؟ یک اثر هنری نیز خود بازنمایی است و خود زندگی می کند، «هویت هرمنوتیکی» دارد، یعنی: چیزی را می خواهد بگوید، معنی می دهد، باید فهمیده شود. به خودی خود، بسته اما بسته نیست. برعکس، آن را تشویق می کند که دیده شود، خوانده شود. هنر مدرن به ویژه از لذت صرفا زیبایی شناختی هنر امتناع می ورزد، هنر می خواهد فاصله بین اثر و مخاطب را بشکند. «لذت از هنر» شامل یک تجربه واقعی از اثر هنری است. نگاه کردن به هنر تجسمی یک عمل ترکیبی مانند یادگیری خواندن است. «خواندن» یک تصویر به معنای ارزیابی هرمنوتیکی مداوم است – بازی را مانند تماشاگران در زمین تنیس انجام می دهند که سرشان به جلو و عقب می چرخد تا همیشه روی توپ بماند. به گفته گادامر، نماد معمولا به عنوان نشانه ای تعریف می شود و به معنای عمیق تری اشاره دارد. تمثیل به معنای قطعه ای است که برای تمامیت لازم است. به همین دلیل بستگی به تکمیل یکدیگر از طریق ارتباط دارد. این راهی است که ما در هنر طی می کنیم. آنچه را می دانیم به یاد می آوریم، امیدواریم قطعه گمشده تمامیت خود را پیدا کنیم. ما خودمان را در ارتباط با اثر هنری ملاقات می کنیم. به عقیده پی یر بوردیو علاقه گیرنده به یک اثر هنری بستگی به ترجیحات ادراکی با واسطه اجتماعی در حال تغییر تاریخی دارد. هر اثری به یک معنا، دو بار ساخته شده است، یعنی از یک سو توسط نویسنده و از سوی دیگر توسط بیننده یا بطور دقیق تر، توسط جامعه ای که این بیننده به آن تعلق دارد.

فرآیند تجزیه و تحلیل تصویر
شامل نکات و یک چک لیست برای تمرین در متن است. تحلیل توالی به صورت کوتاه: اساس این بخش، پیشنهادهایی برای دنباله ای از فرآیند تحلیل در هرمنوتیک تصویر است که به صراحت به هرمنوتیک عینی اشاره دارد.  چارچوب تحلیل:

مرحله اول: داده های مربوط به اثر هنری.

مرحله دوم: توسعه قرائت ها.

مرحله سوم: بازنویسی تصویر.

مرحله چهارم: ویژگی های ساختار.

مرحله پنجم: ابتدا به قرائت ها متوسل شوید.

مرحله ششم: توضیح زمینه های ممکن.

مرحله هفتم: رجوع دوم به قرائت ها.

مرحله هشتم: تفسیر به عنوان پیش نویس یک ساختار کلی.

چرا فرم کار مادی اینقدر مهم است؟ و از «زمینه هایی» که مکررا برای تفسیر آثار هنری استفاده می شوند، چه باید بسازیم؟ ایتدا تک تک مراحل را توضیح دهیم:

مرحله اول:  داده های آثار هنری اطلاعاتی در مورد اندازه، ابعاد، عنوان، نام هنرمند، سال ایجاد، ذخیره سازی یا محل نصب جمع آوری می کند. این اطلاعات به عنوان داده های «عینی» بدون هیچ گونه فرضی در مورد معانی تعیین می شوند. در مورد مسایل شبهه دار نباید عجولانه تصمیم گرفت.

مرحله دوم: «خوانش ها» پیش بینی های شهودی از معنا و اهمیت اثر هنری هستند. آنها ابتدا پیش نویس های آزمایشی هستند که از نظر معقول بودن، بررسی نشده اند. هر چیزی که مناسب به نظر برسد در این سطح مجاز است، حتی احتمالات دور برای ایجاد معنا باید ثبت شوند. آنچه در اینجا مهم است دانش تخصصی نیست، بلکه مهارتهایی است که اجراکنندگان از زندگی خود به همراه دارند.

مرحله سوم:  در بازنویسی تصویر، تلاش می شود تا اثر را از نظر زبانی به تصویر بکشد تا به تفسیری در سطح زبان شناسی بیشتر نزدیک شود. نقوش را میتوان ثبت کرد.این روند روشن می کند که هرمنوتیک تصویر به کاوش در مقاصد ذهنی هنرمند مربوط نیست، کانون توجه شکل عینی اثر است.

مرحله چهارم:  این مرحله از تفسیر تصویر بسیار مهم است، زیرا بحث درک عمیق ساختارهای هنری اثر است صرف نظر از قصد هنرمند، یا هر شکلی از دانش قبلی. شکل کار خودش را نشان می دهد، مهم نیست چقدر عجیب، گیج کننده یا غیرقابل قبول به نظر می رسد. در این مرحله نکات زیر باید با جزییات بررسی شوند: مواد، رنگ، قلم مو، ساختار تصویر، نور، سبک و غیره.

مرحله پنجم: اکنون مفسر به قرائت های قبلی بازمی گردد، حدس ها در مورد معنای اثر هنری براساس ویژگی های مشترک با بازنویسی تصویر و مهمتر از همه ویژگی های «عینی» آن مواجه شده است.  در این تقابل، برخی از قرائت ها نسبت به برخی دیگر محتمل تر به نظر می رسند. در نتیجه می توان برخی از مفروضات را حمایت کرد و برخی را که بعید به نظر می رسند را رد کرد.

مرحله ششم: اکنون زمینه های ممکن تصویر وارد عمل می شوند. این شامل اطلاعاتی در مورد نقاش، رزومه و محیط زندگی او و همچنین شواهد بیوگرافی مانند خاطرات روزانه، نامه ها، مقالات، تفاسیر خود، مصاحبه ها و غیره است. در رابطه با هنرمند نیز اطلاعاتی در مورد تاریخچه فردی اثر و موقعیت تصویر در مسیر آن وجود دارد. زمینه های جهانی شامل  دوران، سبک – تاریخی، پرسش های مربوط به ژانر تصویری، بررسی تاریخ نقوش، آثار قابل مقایسه از هنرمندان دیگر، البته تفاسیر ادبیات علمی نیز در موارد موجود گنجانده شوند.

مرحله هفتم: کار تکمیل شده روی کار مربوطه بار دیگر با قرائت ها مواجه می شود. اکنون می توانیم خواندن بیشتر را رد کنیم و به یک تصمیم موقت برسیم. مهم این است که تمام اطلاعات بدست آمده از زمینه ها بر داده های فرم اثر تسلط نداشته باشد، بلکه خود با آنها اندازه گیری شود. تمام اطلاعات دیگر به معنای یک شبکه طبقه بندی استفاده نمی شود، بلکه بیشتر به عنوان ابزار اکتشافی استفاده می شود. بنابراین ما دوباره مانند شرلوک هولمز عمل می کنیم، او نیز فقط آنچه را می توان با چشمان خود بطور معناداری دید، باور دارد.

مرحله هشتم: این مرحله از تفسیر واقعی، نتایج کار مراحل قبلی را در یک کل ساختار یافته ترکیب می کند. در اینجا، یافته های یک تحلیل ساختاری با سایر سطوح اطلاعات و دانش ترکیب شده و یک کل ساختار یافته را تشکیل می دهد. این به معنای حذف همه تضادها نیست. بر خلاف آنچه که واژه «تعمیم ساختاری» بیان می کند، تفسیر به معنای دستیابی به همگنی به هر قیمتی نیست.

تچزیه و تحلیل و تفسیر: «تصویر بزرگ قرمز»
تصویر بزرگ قرمز اثر امیل شوماخر در سال ۱۹۶۵م نقاشی شد. این متعلق به مجموعه هنری  NRW است. در K20 در دوسلدورف آویزان است و ابعاد آن 1,5X 2,70   متر است.

ساخت قرائت:
ساختارهای فکری- تجربی، زمینه های معنادار، «خوانش ها» برای تصویر ایجاد می شوند. مبنای این سوال این است: «تصویر بزرگ قرمز» را در چه زمینه معناداری می توان قرار داد؟ تصویر چه معانی می تواند داشته باشد؟ مبنای این رویکرد، استفاده از دانش قاعده شهودی است که ناظر بر اساس روش هرمنوتیک عینی دارد.

قرائت های زیر در سمینارهای مختلف توسط گروه های دانشجویی در  Fern Universität Hagen توسعه یافته است.

قرائت اول: تصویر یادآور چهره ای از بین رفته است.

قرائت دوم: تصویر منظره ای از بالا را نشان می دهد.

قرائت سوم: عناصر تصویر سیاه یادآور رودخانه ها و دریاها، حرکت و آرامش است.

قرائت های ۱ تا ۳ سعی می کنند چیزی عینی را تشخیص دهند. این با رفتار روزمره ما مطابقت دارد، جایی که ما سعی می کنیم تاثیرات بصری را که نمی توانیم در یک مفهوم نسبت دهیم، قرار دهیم تا بتوانیم آنها را درک کنیم. مانند دریا، شی شناسایی شده نیز با حرکت و آرامش همراه است.

قرائت چهارم: تصویر یادآور آتش، اخگر، گرما، انفجار، آنشفشان است. با این خوانش، چیزی که به وضوح عینی است دیگر «شناخته نمی شود»، بلکه به گونه ای انتزاع می شود که ارتباط با ماده معدنی، زمین شناسی برقرار می شود. این شی همچنین اشاره به حرکت یا تخریب دارد.

قرائت ششم: عکس معنی ندارد، چیزی را نشان نمی دهد زیرا بطور تصادفی ایجاد شده است. این خوانش با خوانش های قبلی در تضاد است و باید دید می توان اثبات کرد که این تصویر محصول شانس است یا خیر؟ این قرائت چندین جنبه را نشان می دهد: اول ، تصویر به عنوان یک نتیجه تصادفی که قبل از عمل خلاق واقعی ایجاد شده بود، مشاهده می شد. سپس هنرمند تحت یک فرآیند طراحی قرار گرفته که بدون برنامه، قصد و هدف پیش رفته است. در واقع قصد هنرمند «بهم ریختگی» بوده است.

منبع:

Stefan Lüddemann / Thomas Heinze

  Einführung in die Bildhermeneutik

Methoden und Beispielanalysen